باران
از چشم یا آسمان
فرقی نمیکند
باران وقتی بر زمین افتاد
دیگر باران نیست
نام من عشق است
شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که چون شببو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم
مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد
و الّا من چو می با مست و هشیار یکرنگم
شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم
اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریاندهام یک عمر دنیا را به آهنگم
به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است
فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم
“مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید”
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
شاعر: علیرضا بدیع
پاییز
فصلی تازه در راه است
دست در دست هم
یک برگ سرخ
ورق میخورد
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------------------------------------------------
بعضی آدمها شبیه قهوهاند هر قدر هم که شکر اضافه کنی، باز یک رگهی تلخی در وجودشان هست
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------------------------
!آرامش جاودانه می خواهم
چقدر پیــــاده رو ها را کـــــــــــــــش می دهند . . .
این برگهای پــاییـــــــــــــزی !
می خواهم پیـــــــــــــاده شوم . . .
سوار اتوبوسی تنــــــــــــــــــــــد رو شوم . . .
تا پاییـــــز را رد کنم. . .
"فصل عاشـــــــــــــــقان" را . . .
ما را چه به این حرفا .....!
حس بدی دارم؛ مثلِ وقتی که کاغذهای زبرِ کتاب به هم مالیده میشوند یا وقتی که گچِ شکسته رویِ تختهی سیاهِ کلاس یا ناخن هایِ کوتاه شده رویِ دیوارِ گچیِ اتاق کشیده میشوند.
می
دانی
روزهای ابری و سیاه
ماندگار نیستند
باران که بیاید
همه چیز را میشوید و میبرد
باران که بیاید
ابرهای سیاه میروند
رنگین کمان میشود
و
طراوات باران میماند
یادت
باشد
ماه پشت ابر ماندگار نیست
بعضی آدمها شبیه قهوهاند هر قدر هم که شکر اضافه کنی، باز یک رگهی تلخی در وجودشان هست
گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد
و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض تا بیاید از راه
از خم پیچک نیلوفرها
روی موهای سرت بنشیند
یا که از قطره آب کف دستت بخورد
گاه یک سنجاقک همه معنی یک زندگی است.
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_--
مرگ من
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایهای ز امروزها، دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونههایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد میآرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یکسو می روند
پردههای تیرهٔ دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من، با یاد من بیگانهای
در بر آیینه میماند به جای
تار مویی، نقش دستی، شانهای
میرهم از خویش و میمانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران میشود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان میشود
میشتابند از پی هم بیشکیب
روزها و هفتهها و ماهها
چشم تو در انتظار نامهای
خیره میماند به چشم راهها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
میفشارد خاکِ دامنگیر خاک
بیتو دور از ضربههای قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک
بعدها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام میماند به راه
فارغ از افسانههای نام و ننگ
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-
سیگارت را
پشت دست من خاموش کن
بگذار این داغ نشانی باشد،
برای دیگر دل نبستن...
-__-_________-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-__________--_-_-_-_
البنه فقط چندتاش از این منبع هستن همون قشنگاش